داریوش کارآموز جوان در یک مجله مبتنی بر سیاتل است و در این فرصت برای تحقیق در مورد نویسنده یک آگهی طبقه بندی شده به دنبال کسی می رود که با او سفر کند. همراه با جف، نویسندۀ کارکنان و آرنو، همکار کارآموز، سه مسافرت به یک شهر ساحلی سفر می کنند. در حالی که جف فقط می خواهد پس از ترك تحصیل دبیرستان خود را تعقیب كند و آرنوو به نوعی تجربه زندگی را بخواهد، داریوش زمان خود را با كنت، مردی كه معتقد است كه او ماشین زماني را ساخته است، صرف می كند. هرچه آنها نزدیک تر می شوند و هرچه بیشتر آنها را در مورد یکدیگر درک کنند، کمتر از آن روشن می شود که کنت فقط دیوانه و یا اگر او در واقع قصد دارد با موفقیت به زمان سفر کند.
Darius is a young intern at a Seattle-based magazine and jumps at the chance to investigate the author of a classified ad seeking someone to travel back in time with. Along with Jeff, the staff writer, and Arnau, a fellow intern, the three go on a road trip to a coastal town. While Jeff just wants to chase after his high school crush and Arnau wants some kind of life experience, Darius spends her time with Kenneth, a man who believes that he has built a time machine. The closer they become and the more they understand about each other, the less clear it becomes if Kenneth is just crazy or if he actually is going to successfully travel back in time.