مارتین، راننده، وارد یک شهر کوچک می شود و در مورد یک زن به نام Ana می پرسد. پیتر، یک نوجوان، او را به گورستان هدایت می کند، اما سه قاتل او را آزار می دهد. پیتر آنها را متوقف می کند، زیرا آنها مشتاقانه مارتین را ضرب و شتم می کنند، اما بعد فرار می کنند. د لاکا دستور می دهد که این جرم را پوشش دهند. پیتر، مادرش، مونیکا را متقاعد می کند برای اولین بار کمک کند که مارتین امتناع می کند و می گوید خون او "مسری" است. هنگامی که د لوکا بازگشت به بدن دفن می کند و می یابد آن را گم کرده و متهم به پیتر است. او کالیب را برای مراقبت از وضعیت می فرستد، اما قبل از اینکه بتواند پیتر را بکشد، مارتین آنها را می کشد. د لاکا پیتر را بازجویی می کند و پیتر را آتش می زند. همانطور که مونیکا یک آمبولانس را فراخواند، مارتین برکت لاتین را می خواند و خونش را به پیتر می کشد. بعدا، در بیمارستان، پیتر به طرز معجزه آسایی بهبود می یابد و تخلیه می شود. پلیس مارتین را گرفته و مونیکا را پرستار می کند و از مارتین به کالیب انتقال می دهد. مارتین از او می خواهد که این کار را نکند و اصرار می کند که خونش برای جلوگیری از «عفونت» باید برکت داده شود.
Martin, a drifter, arrives in a small town and asks about a woman named Ana. Peter, a teenager, directs him to a cemetery, but three thugs harass him. Peter interrupts them as they savagely beat Martin, but then flees. De Luca orders them cover up the crime. Peter convinces his mother, Monica, to perform first aid, which Martin refuses, saying that his blood is 'contagious'. When De Luca returns to bury the body and finds it missing, and suspects Peter. He sends Caleb to take care of the situation, but before they can kill Peter, Martin kills them. De Luca interrogates Peter. and sets Peter on fire. As Monica calls an ambulance, Martin recites a Latin blessing and rubs his blood on Peter. Later, at the hospital, Peter miraculously recovers and is discharged. The police capture Martin and make Monica, a nurse, perform a transfusion from Martin to Caleb. Martin begs her not to do so and insists that his blood must be blessed to prevent 'infection'.